مسافر سانچی...

ساخت وبلاگ

با مادرم خداحافظی میکنم، اضطرابی در چشمانش موج می زند، بیش از همیشه، انگار قرار است دیگر برنگردم... حرکت میکنیم از عسلویه، از خلیجی که فارس میماند، می گویند باید به سواحل کره برویم، از نوع جنوبی اش... خوب است که به کره جنوبی می رویم... چقدر من از کره شمالی بدم می آید... نفت می بریم تا دلار بیاوریم ... دلارهای نفتی. در این سفر، سه نفر دانشجو همراه مان هستند و یک نفر زن.. کاش سفر خیلی خوبی باشد... به آنها خوش بگذرد... حتما همین طور خواهد بود

چند روز است روی دریا هستیم... دریا شبیه عشق است... زیبا و رنج آور... امروز چندم است؟ چقدر دلم برای بیابان تنگ شده است... برای شبهای کویر... با آن ستاره هایش... انگار با آدم حرف می زند ... تندتند و صادقانه...

چقدر دریانوردی سخت است، همه کارها سختند... مثل کار آن کارگر معدن که هر روز باید نمی دانم چند کیلو زغال سنگ تحویل بدهد یا دبیرکل سازمان ملل که مرتب باید ابراز نگرانی یا تاسف کند یا همین رئیس ستاد مدیریت بحران... 

صدای مهیبی به گوش می رسد... پرتاب می شوم... کجاییم؟

می گویند با یک کشتی چینی تصادم کرده ایم... کشتی آتش گرفته است... حالا حتما مادرم خیلی نگران می شود و دخترم... می گویند در موتورخانه کشتی گیر افتاده ایم... کاش داخل یک قایق نجات باشیم روی اقیانوس ... چندهزار کیلومتر از ایران دوریم... چقدر دلم برای مادرم تنگ شد... کاش  حداقل در آبهای ژاپن باشیم... اما نه... آبهای چین است... چینی های مهربان!

در ایران بحث می کنند که چقدر میعانات سوخته؟ چند دلار؟ نفتکش بیمه بوده؟ بیمه گرش کدام شرکت بوده؟ خسارت را کامل می دهند؟ راستی من چند دلار می ارزم؟ جانم چند دلار می ارزد؟ معادل چند لیتر مازوت هستم؟

امروز چندم است؟ تولد دخترم کی بود؟ باید این بار یک سوغاتی خوب برایش ببرم... حتما در این چند ماه خیلی دلش برایم تنگ شده است...  چرا هیچ کس کمکمان نمی کند؟ حتما ناوگان مجهزی از ایران حرکت کرده... آتشخوارهای ژاپنی هم در راهند... کمکمان می کنند... بر می گردیم به ایران...باز در خلیج فارس پهلو می گیریم... خاک وطن... غروب بندر...  این خاصیت عملیات نجات است... بیم و امید... به یاد معدنچیان شیلی و آن نجات باشکوه... ما را هم نجات می دهند... ایرانی ها و چینی ها... حتی ممکن است روس ها هم بیایند کمک... روس ها خیلی با ما دوست هستند... 

 نکند مرده ام؟ چند روز گذشته؟ کاش جنازه ام سالم برگردد ایران... در همان مزار باصفای روستایمان دفنم کنند... کنار پدرم... تشییع جنازه ام حتما شلوغ می شود، من به کسی بدی نکرده ام... کاش روز تشییع باران ببارد... نم نم... نه هنوز امید هست... وزیر آمده، البته نه وزیر نفت... وزیر کار.. با چینی ها جلسه گذاشته... جلسه ها همیشه نتایج خوبی دارند مثل همایش ها... وذالنون اذ ذهب مغاضبا...

امروز رسما اعلام شد که ما مرده ایم... اصلا روز اول مرده بودیم... در همان انفجار اول... میان آب و آتش سوخته ایم... با نفت خودمان... حالا همه در ایران ناراحتند... عکس ها و اسمهایمان در تلگرام می چرخد... مثل آتش نشان های پلاسکو... مثل اتوبوس سربازها... مثل تصادف قطارها... مثل سقوط توپولف ها... مثل زلزله ها... راستی چند روز برایمان عزای عمومی اعلام می کنند؟ همه پیام تسلیت می دهند... به هر حال حادثه است دیگر... انفجار... شاید  اگر به جای ما یک نفتکش آلمانی هم بود همین طور می شد... شاید

24 دی ماه 96، سانچی به طور کامل غرق شد... منم مسافر سانچی ... دریا حتی جنازه سوخته ام را هم پس نخواهد داد...

 

حکم...
ما را در سایت حکم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmaminid بازدید : 150 تاريخ : جمعه 24 اسفند 1397 ساعت: 13:18