زندگی رویاایی آقای وهمی ...

ساخت وبلاگ

(آقای وهمی، یک شخصیت کاملاً خیالی است، هرگونه شباهت با آدمهای اطراف کاملاً اتفاقی است و ربطی به نویسنده ندارد.)

معلوم نیست آخرین بار کی جدّی به بعد از مرگ فکر کرده است... یک مهندس تقریباً 40 ساله که در یک شرکت خصوصی خوش آتیه کار می کند، چرا باید به مرگ و بعد از مرگ فکر کند؟؟... در عوض به این فکر می کند که دختر کوچکش را به کدام دبستان بفرستد که آینده اش از اینی که هست روشن تر باشد...  وقتی بی بی سی با آب و تاب از سقوط خان طومان گزارش می دهد ترجیح می دهد شبکه را عوض کند و قسمت هفتصد و پنجاه و سوم یکی از سریال های شبکه فاخر جم را نگاه کند... چرا باید به این فکر کند که یک افغان اسیر در دست معارضان سوری چه احساسی دارد؟ اصلاً به او چه ربطی دارد که خلاقیت بعدی داعش در قتل اسرا چه خواهد بود؟؟ از نظر او سوریه یک قصه تکراری پر ملال است که دیگر شورش درآمده است... 

از نظر او باران 21 اردیبهشت، موجود وقت نشناسی است که ماشینش را کثیف کرده است... اوه راستی ماشینش... یک شاسی بلند سفید از نوع چینی اش ... که باید مدام خودش را قانع کند که کار خوبی کرده ماشین صفر چینی خریده... با آن عینک آفتابی و آستین کوتاه سفید پشت رل شاسی بلند صفرش احساسی دارد که ناپلئون روی اسبش داشت... 

فرق بوندسلیگا و لالیگا را درک نمی کند، با این حال چون باجناق فرهیخته اش یک بارسایی دوآتشه است او هم وانمود می کند طرفدار رئال است... به هر حال در هیچ چیزی نباید کم بیاورد...وقتی از اتلتیکو و فوتبال سردش صحبت شده، چیزی سر در نمی آورد...

اردیبهشت سحر انگیز شیراز برای او حسرت نیست، در عوض خیلی دوست دارد برود تایلند، ولی حقیقتاً نه رویش را دارد و نه جرأتش را 

متنی از جبران خلیل جبران را به اسم دکتر شریعتی برای همکارش (ترجیحاً خانم) میفرستد و ذوق می کند، درست مثل  هنگامی که در شرکت چای سبز می خورد...

و حکایت زندگی ادامه دارد...

 

 

حکم...
ما را در سایت حکم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmaminid بازدید : 281 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 17:59